English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
coexistent U باهم زیست کننده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
inhabitant U زیست کننده در
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
lacustrine U زیست کننده دردریاچه
limnetic U زیست کننده در اب شیرین
limicoline U زیست کننده درساحل
limnic U زیست کننده در اب شیرین
fluvial U زیست کننده در رودخانه
stenobathic U درعمق کم زیست کننده
saltwater U زیست کننده در اب شور
mesarch U زیست کننده درناحیه مرطوب
saxatile U درسنگ زیست کننده یا روییده
live-in U زیست کننده در محل کار
lentic U زیست کننده در ابهای راکد
halobiont U موجود زیست کننده دراب شور
stenohaline U زیست کننده در اب شور به غلظت بخصوصی
xerophyte U گیاه زیست کننده درنواحی خشک و بی اب
homogamic U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
homogamous U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
lotic U زیست کننده بر روی امواج سریع السیر
endobiotic U زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
post diluvian U زیست کننده پس از طوفان پس از طوفان رخ داده
to tip something [British E] U ذخیره کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E] U ته نشین شدن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E] U رسوب کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
eco-branch U شعبه زیست بوم [شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
environmental preservation U نگهداشت زیست محیطی حفافت زیست محیطی
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
corrector U جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
simoltaneously U باهم
inchorus U باهم
vis-a-vis U باهم
conjointly U باهم
at once U باهم
simoltaneous U باهم
tutti U باهم
vis a vis U باهم
jointly U باهم
together U باهم
one with a U باهم
concerted U باهم
concurrently U باهم
simultaneously U باهم
combining U باهم پیوستن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
coexists U باهم زیستن
We went together . U باهم رفتیم
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
combines U باهم پیوستن
to be together U باهم بودن
combine U باهم پیوستن
coadunate U باهم روییده
cooperate U باهم کارکردن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
collocation U باهم گذاری
cowork U باهم کارکردن
one anda U همه باهم
coincides U باهم رویدادن
coexisted U باهم زیستن
coexisting U باهم زیستن
cohabitation U زندگی باهم
to act jointly U باهم کارکردن
coincide U باهم رویدادن
concomitancy U باهم بودن
to work together U باهم کارکردن
coexist U باهم زیستن
collaborating U باهم کارکردن
to huddle together U باهم غنودن
coinciding U باهم رویدادن
interwove U باهم امیختن
to keep company U باهم بودن
collaborates U باهم کارکردن
collaborated U باهم کارکردن
kissing kind U باهم دوست
to grow together U باهم پیوستن
to whip in U باهم نگاهداشتن
interweaves U باهم امیختن
interweaving U باهم امیختن
coincided U باهم رویدادن
interweave U باهم امیختن
collaborate U باهم کارکردن
all at once U همه باهم
cross fertilize U باهم پیوند زدن
sum U باهم جمع کردن
intercommon U باهم شرکت کردن
sums U باهم جمع کردن
they had words U باهم نزاع کردند
grades U جورکردن باهم امیختن
cohabited U باهم زندگی کردن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
grade U جورکردن باهم امیختن
coact U باهم نمایش دادن
chums U باهم زندگی کردن
chum U باهم زندگی کردن
correlation U بستگی دوچیز باهم
cohabit U باهم زندگی کردن
to grow together U باهم یکی شدن
to hang together U باهم مربوط بودن
cohabiting U باهم زندگی کردن
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
to keep company U باهم امیزش کردن
to keep friends U باهم دوست ماندن
interchanging U باهم عوض کردن
interchanges U باهم عوض کردن
interchanged U باهم عوض کردن
interchange U باهم عوض کردن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
to grow into one U باهم یکی شدن
to be good pax U باهم دوست بودن
cohabits U باهم زندگی کردن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
coapt U باهم متناسب شدن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
splice U باهم متصل کردن
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
to bill and coo U باهم غنج زدن
impacted U باهم جوش خورده
impacted U باهم جمع شده
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
spliced U باهم متصل کردن
splices U باهم متصل کردن
splicing U باهم متصل کردن
confuse U باهم اشتباه کردن
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
interwed U باهم پیوند کردن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
coapt U باهم جور امدن
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
symmetrize U باهم قرینه کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
adds U جمع زدن باهم پیوستن
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
add U جمع زدن باهم پیوستن
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
col U پیشوند بمعانی باو باهم
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
adding U جمع زدن باهم پیوستن
performance of the dam U زیست سد
bio- U زیست -
biogen U زیست زا
symbion U هم زیست
subsistence U زیست
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
interfertile U اماده زاد و ولد دوتایی باهم
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
solunar U حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
biotechnology U زیست فناوری
subsisted U زیست کردن
existences U زیست موجودیت
subsist U زیست کردن
exvia U برون زیست
biologist U زیست شناس
modus vivendi U شیوه زیست
subsisting U زیست کردن
existence U زیست موجودیت
subsists U زیست کردن
joie de vivre U زیست شادی
biometrics U زیست سنجش
biogeographic U زیست جغرافیایی
biogenosphere U زیست سپهر
colony U زیست گاه
biosphere U زیست سپهر
biogeography U زیست جغرافی
biologism U زیست شناسی
biometrics U زیست سنجی
biophysics U زیست- فیزیک
biomechanics U زیست مکانیک
biome U زیست بوم
biome U اقلیم زیست
biomass U زیست توده
bioluminescence U زیست تابی
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com